خالقا!
یا رب ؛ تو فکر کردی که من مستم ؟
کجایی تو ؟ چه هستی تو ؟ چه میخواهی تو از قلبم ؟
تو از مستی چه میدانی ؟ تو از قلبم چه میجوئی ؟
تو فرعون را خدا کردی ؛ تو شیرین را ز فرهادش جدا کردی سپردی تیغ بر ظالم ؛
به مظلومان جفا کردی ، به آن شیطان خونخوارت ، تو ظلم را عطا کردی
سپس گفتی : نشو کافر ؛ تو فکر کردی که من مستم؟؟؟؟
خدایا اگر عزیزت را کسی دیگر ب مستی در بغل گیرد
تو آیا همچنان از صبر ایوبت در آن قرآن جاویدت سخن آری میان ؟
بی پرده خواهی گفت ؟
نخواهی گفت...
خداوندا غرورم را قفس داران شکستند و جوانی ام گرفتند هنوزم پای میکوبند و می رقصند...
عجب دنیای بی رحمی عطا کردی ، خدا بی پرده می گویم :
خطا کردی.....
خطایت را نمی بخشم.....
[ دوست خوبم نازیلا ]
همه بدی هایم را هم که صاف کنم
به دل خودم مدیون می مانم
برای تمام
دلم میخواست های بی جواب مانده اش !!!
چه غریب است حالم
همانند کبریتی است که میداند
فقط ساخته شده است تا سوخته شود...
می دانستند
دندان برای تبسم نیز هست
و تنها بدریدند
وقتی راس ساعت دلتنگی چشمانت آونگ انتظار می نوازد
و
سهم دستانت تنها لمس پنجره باران خورده ی اتاقت می شود
ایستاده هم می توان *** مرد ***
من پیوسته از تو گریختم
و ب اتاقم ، کتابهایم ، دوستان دیوانه ام و افکار مالیخولیائی ام پناه برده ام
قبول دارم که کله شق بودم
اما توهم همواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی
اول آنکه در این ارتباط بی تقصیری دوم آنکه من مقصرم
وسوم با بزرگواری تمام حاضری مرا ببخشی...